التماس دعا خواهرای گلم

التماس دعا خواهرای گلم

مادرم گریه کنان شیرم داد:-s <img src='http://www.ninipage.com/3.9.693/smiles/sad.gif' alt=':(' />
پدرم سینه زنی یادم داد:x <img src='http://www.ninipage.com/3.9.693/smiles/worried.gif' alt=':-s' />
مادرم غرق در احساسم کرد:x <img src='http://www.ninipage.com/3.9.693/smiles/worried.gif' alt=':-s' />
پدرم عاشق عباسم کرد:x <img src='http://www.ninipage.com/3.9.693/smiles/worried.gif' alt=':-s' />
خوش بحال همه ی ایل و تبارم بخصوص:x:x:x
خوش بحال پدرم که پسرش نوکر توست:x:)
آمدم سوی هیئت که کمی مست کنم:-s
همه ی ایل و تبارم به فدای یل بی دست کنم:-s:x
برود هرکه دلش خواست شکایت بکند <img src='http://www.ninipage.com/3.9.693/smiles/worried.gif' alt=':-s' />
شهر باید به من هیئتی عادت بکند... <img src='http://www.ninipage.com/3.9.693/smiles/worried.gif' alt=':-s' />
تاریخ : 10 آبان 1393 - 09:46 | توسط : مامان یاسمن | بازدید : 2328 | موضوع : فتو بلاگ | 3 نظر

بچه ها این متن فوق العاده ست!:x

بچه ها این متن فوق العاده ست!:x

پسر بچه ای تند خو در روستایی زندگی میکرد. روزی پدرش جعبه ای میخ به او داد و گفت هربار که عصبانی میشود و کنترلش را از دست میدهد باید یک میخ در حصار بکوبد. روز نخست پسر 37 میخ در حصار کوبید. اما به تدریج تعداد میخ ها در طول روز کم شدند. او دریافت که کنترل کردن عصبانیتش آسان تر از کوبیدن آن میخها در حصار است. در نهایت روزی فرا رسید که آن پسر اصلا عصبانی نشد. او با افتخار این موضوع را به اطلاع پدرش رساند و پدر به او گفت باید هر روزی که توانست جلوی خشم خود را بگیرد یکی از میخهای کوبیده شده در حصار را بیرون بکشد. روزها سپری شدند تا اینکه پسر همه میخها را از حصار بیرون آورد. پدر دست او را گرفت و به طرف حصار برد.

\"کارت را خوب انجام داری پسرم. اما به سوراخهای حصار نگاه کن. حصار هیچوقت مثل روز اولش نخواهد شد. وقتی موقع عصبانیت چیزی میگویی، حرفهایت مثل این، شکافهایی برجای میگذارند. مهم نیست چند بار عذر خواهی کنی، چون اثر زخم همیشه باقی می ماند.\"


داستانی از کتاب کلاس اول دبستان در ژاپن
تاریخ : 09 آبان 1393 - 18:09 | توسط : مامان یاسمن | بازدید : 3158 | موضوع : فتو بلاگ | 3 نظر